... چهل روز گذشت.
حقیقت، عریان تر و زلال تر از همیشه از افق خون سر برآورد.
کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید، خاشاک ستم را به بازی گرفت.
خونی که آن روز، در غریبانه ترین غروب، در گمنام ترین زمین،
در عطشناک ترین لحظه بر خاک چکید
در آوندهای زمین جاری شد و رگ های خاک را به جنبش و جوشش
و رویش خواند. چهل روز، آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست
و هستی، داغ دار مظلومیت حسین(ع) شد.
چهل روز، ضرورت همیشه بلوغ است.
مرز رسیدن به تکامل است و مگر ما سرما و گرما را به «چله» نمی شناسیم
و مگر موسی در خلوت طور با چهل روز به کمال نرسید.
اینک چهل روز است که خورشید، سوگوار مظلوم قربانگاه عشق است.
چهل روز است که انقلاب از زیر خاکستر قلب ها شراره می زند.
آنان که رنج پیمان شکنی بر جانشان پنجه می کشید و همه آنان که
شاهد مظلومیت کاروان تازیانه و اشک و اندوه بودند
و همه آنان که وقتی به کربلا رسیدند
تنها غبار صحنه جنگ و بوی خون تازه و دود خیمه های نیم سوخته
را دیدند، اینک برآشفته، بر خویش شوریده اند و شلاق اعتراض
بر قلب خویش می کوبند و اسب جهاد زین می کنند.
چهل روز است که یزید جز رسوایی و جز پتک استخوان کوب
فریادی نشنیده است.
چهل روز است استبداد به خود می پیچد و حق در سیمای کودکان داغ دار
و دیدگانی اشک بار و زنانی سوگوار رخ نموده است